• وبلاگ : ولايت
  • يادداشت : بازي انتخاباتي با خاتمي و عبدلله نوري
  • نظرات : 2 خصوصي ، 30 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بسي حقھ ديدم در اين سال سي... 

    حکايت موش و صندق رأي

    شنيدم يکي موش صاحب مقام

    بھ تجديد منصب نمود اھتمام

    يکي صندق رأي را ديده بود

    براي تقلب پسنديده بود

    بھ بالاي صندق نشستي کمين

    بماليده بر خويشتن وازلين

    شبانھ بدان ھيکل ليز و صاف

    بھ صندق فرو رفت از آن شکاف

    ھرآنکس حقير است و نرمش پذير

    بھ رخنھ نمودن ندارد نظير

    چھ سوراخ موش وچھ کانال سوسک

    چھ جرز دکان و چھ مال کيوسک

    چھ در درز خشتک، چھ چاک لباس

    جلوميرود مثل کک مثل ساس

    چو آن موش ناچيز بنمود سعي

    توانست رفتن بھ صندوق رأي

    در آنجا ھمھ رأي ھا را کھ خواند

    دلش گشت غمگين و افسرده ماند

    کھ با آنھمھ عرض اندام او

    نبودي يکي رأي بر نام او

    بھ خشم آمد از کار ملت شديد

    ھمھ رأي ھا را بھ دندان جويد

    عرق بر سراپاي جانش نشست

    چھ دشنام ھا بر زبانش نشست

    چو ميخواست برگردد از آن شکاف

    نھ ديگر تنش ليز بود و نھ صاف

    ز بلعيدن رأي از روي حرص

    ھمي ھيکلش بود مانند خرس

    دريغا کھ بر آب زد بيگدار

    نبودش در آن حال راه فرار

    بدينگونھ آن موش دزد و دلھ

    بيفتاد از ھول توي تلھ

    خبر گشت آن رھبر از حال موش

    بگفتا خودم گفتھ بودم بکوش

    ولي گز نکرده چرا پاره کرد

    نھ خود کھ مرا نيز بيچاره کرد

    چھ خوش گفت فردوسي پاکزاد

    بھ رويترز کھ حرف دارم زياد

    کھ من از ھمان سال پنجاه و ھفت

    شدم واقف از ظلم و جوري کھ رفت

    وليکن ھمين چشمھ ي آخري

    شلتاق و افسونگري « اِند » بود

    بسي حقھ ديدم در اين سال سي

    تقلب نديدم بدين خالصي