8 دفاع مقدس - ولایت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با آبْ خود را از بوی آزارنده پاک کنید و به خودتان برسید که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، بنده پلشتی را که هرکس کنارش بنشیند، از [بوی بد] او رنجه شود، دشمن می دارد . [امام علی علیه السلام]
دفاع مقدس - ولایت
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • دفاع مقدس به روایت رهبر انقلاب
    اکثر جوان های جنگ نخبه بودند

    چکیده: اکثر این جوان هایی که در جنگ نقش های مؤثر ایفا کردند، ازقبیل همین دانشجوها بودند وخیلی هایشان هم جزو نخبه ها بودند. دلیل نخبه بودنشان هم این بود که یک جوان بیست و دو، سه ساله فرمانده یک لشکر شد؛ آن چنان توانست آن لشگر را هدایت کند و آن چنان توانست طراحی عملیات را، که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمنانی را که مقابل ما بودند- یعنی سربازان مهاجم بعثی عراق- متعجب کرد، بلکه ماهواره های دشمنان را هم متعجب کرد.


    حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در هفته دفاع مقدس سال 83 در دیدار جوانان نخبه و دانشجویان با ایشان به تشریح گوشه هایی از حماسه آفرینی های جوانان در جنگ تحمیلی پرداختند. بازخوانی مجدد این پیام در شرایط فعلی حاوی درس های آموزنده ای خواهد بود.

    اکثر این جوان هایی که در جنگ نقش های مؤثر ایفا کردند، ازقبیل همین دانشجوها بودند وخیلی هایشان هم جزو نخبه ها بودند. دلیل نخبه بودنشان هم این بود که یک جوان بیست و دو، سه ساله فرمانده یک لشکر شد؛ آن چنان توانست آن لشگر را هدایت کند و آن چنان توانست طراحی عملیات را، که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمنانی را که مقابل ما بودند- یعنی سربازان مهاجم بعثی عراق- متعجب کرد، بلکه ماهواره های دشمنان را هم متعجب کرد.
    ما والفجر هشت را که حرکت نشدنی و باورنکردنی است، داشتیم. درحالی که ماهواره های آمریکایی برای عراق- لابد این موضوع را شنیدید و مطلعید- کار می کردند؛ اطلاعات به آن کشور می دادند؛ یعنی دائماً قرارگاه های جنگی رژیم بعثی با دستگاه های خبری آمریکایی و با ماهواره هایشان مرتبط بودند و آن ماهواره ها نقل وانتقال و تجمع نیروهای ما را ثبت می کردند و بلافاصله به آنها اطلاع می دادند که ایرانیها کجا تجمع کرده اند و کجا ابزار کار گذاشته اند.
    حتماً می دانید که اطلاعات در جنگ، نقش بسیار مهم و فوق العاده ای دارد؛ اما زیر دید این ماهواره ها، ده ها هزار نیرو رفتند تا پای اروندرود و دشمن نفهمید! با شیوه های عجیب و غریبی که می دانم شماها چیزی از آنها نمی دانید- البته آن وقت برای ماها روشن بود، بعد هم برای مردم آشکار شد؛ منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمی شود؛ یکی از مشکلات کار ما این است؛ لذا شماها خبر ندارید- اینها با کامیون، با وانت، به شکل های گوناگون، مثل این که گویا هندوانه بار کرده اند، توانستند دهها هزار نیروی انسانی را با پوشش های عجیب و غریب و در شب های تاریکی که ماه هم در آن شبها نبود، به کناره اروندرود منتقل کنند و از اروندرود که عرض آن در بعضی از قسمت ها به دو، سه کیلومتر می رسد، این نیروهای عظیم را عبور بدهند به آن طرف؛ از زیر آب و با آن وضع عجیبی که اروند دارد که شماها شاید آن را هم ندانید.
    اروند دوجریان دارد: یک جریان ازطرف شمال به جنوب است که آن، جریان اصلی اروند است و رودخانه دجله و فرات هم در همین جریان به اروند متصل می شوند و با هم به طرف خلیج فارس می روند. جریان دیگر عکس این جریان است و آن، درمواقع مد دریاست.در این مواقع، آب دریا به قطر حدود دو، سه یا چهار متر از طرف دریا، یعنی ازطرف جنوب، می آید به طرف شمال؛ یعنی دریا سرریز می شود در رودخانه. با این حساب، یعنی اروند دوجریان صدو هشتاد درجه ای کاملاً مخالف همدیگر دارد.
    به هرحال، با یک چنین وضع پیچیده ای، آن زمان ما در جریان جزئیات کار قرار می گرفتیم و آن دلهره ها و کذا و کذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقه ای را فتح کنند و کار شگفت آوری را انجام دهند. این کار، کار همین دانشجوها و همین جوانان و همین نخبه هایی بود که در بسیج و در سپاه بودند.

    حضور در جبهه‌های نبرد
    ... من دلم می‌خواست بروم آبادان، اما نمی‌شد.تا این که یک وقت گفتم :
    " هر طور شده من باید بروم آبادان" و این وقتی‌بود که حصر آبادان شروع شده بود.
    یعنی دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد که جاده اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر- اهواز بسته بود، اما جاده آبادان باز بود و در آن رفت و آمد می‌شد. وقتی دشمن آمد این طرف و سرپل را گرفت و کم کم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره آبادان وصل می‌شود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا کرد و جاده سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یکی راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود. یکی راه هوایی بود و مشکلش این بود که آقایانی که در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلی‌کوپتر به کسی نمی‌دادند. یک راه خاکی هم در پشت جاده ماهشهر بود که بچه‌ها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن جا عبور می‌کردند.


    البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری در آن جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور می‌کرد. این غیر از جاده اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده، یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلی‌کوپتر، از ماهشهر به جزیره آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهید "جهان آرا" که بود، فرمانده همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید "اقارب پرست"، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود که رفت آن جا ماند. یکی هم سرگرد "هاشمی" بود. من عکسی از همین سفر داشتم که عکس بسیار خوبی بود. نمی‌دانم آن عکس را کی برای من آورده بود. حالا اگر این پخش شد، کسی که این عکس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجددا آن عکس را تهیه کند، چون عکس یادگاری بسیار خوبی بود.
    ماجرایش این بود که در مرکزی که متعلق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها، و سخنرانی اول ورودم به آبادان بود.
    قبلا هیچ کس نمی‌دانست من به آن جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین طور گفتیم: "برویم تا بچه‌ها را پیدا کنیم." از طرف جزیره آبادان که وارد شهر آبادان می‌شدیم، رفتیم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده خرمشهر، محلی بود که جوانان آن جا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمی‌دانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه، علی ای‌حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیه از بسیجیها بودند.
    در جزیره آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه که حالا شما می‌گویید هتل بازدیدی کردیم. من نمی‌دانم آن جا هتل بوده یا نه. آن جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال می‌کردم مثلا انبار است.
    خلاصه، یکی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی که بر همه نیروهای رزمنده ما در آن جا حاکم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرایط نامساعدی بود. حقیقتا وضعی بود که انسان غربت جمهوری اسلامی را در آن جا حس می‌کرد، چون نیروهای خیلی کمی در آن جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتیم که همین آقای اقارب پرست رفته بود از این جا و آن جا جمع کرده بود، تعمیر کرده بود و با چه زحمتی یک گروهان تانک در حقیقت یک گروهان ناقص تشکیل داده بود.
    بچه‌های سپاه، با کلاشینکف و نارنجک و خمپاره و با این چیزها می‌جنگیدند و اصلا چیزی نداشتند.
    این، شرایط واقعی ما بود، اما روحیه‌ها در حد اعلی. واقعا چیز شگفت‌آوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود. یکی، دو روز آنجا بودم و بازدیدی کردم و هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آن جا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم "وضع منطقه را از نزدیک ببینم و بدانم چه کار باید بکنم" و هم این که به رزمندگانی که آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم، رفتم به یکایک آنها، خدا قوتی گفتم. همه جا سخنرانی‌هایی کردم و حرفی زدم.
    با بچه‌هایی که جمع می‌شدند بچه‌های بسیجی عکس‌های یادگاری گرفتم و برگشتم آمدم.
    این، خلاصه حضور من در آبادان بود. بنابراین، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همین مدت کوتاه دو روز یا سه روز، الان دقیقا یادم نیست، بیشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. یک جا را شما توی فیلم دیدید که ما ازخانه‌ها عبور می‌کردیم. این، برای خاطر این بود که منطقه تماما زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این که بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط به دشمن که شاید حدود صد متر، یا کمتر، یا بیشتر بود برسانند. خانه‌های خالی مردم فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالی خرمشهر را به هم وصل کرده بودند. الان یادم نیست که اینها در آبادان بود یا خرمشهر، به احتمال قوی، خرمشهر بود ... بله، "کوت شیخ" بود. این خانه‌ها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند.
    وقتی انسان وارد این خانه‌ها می‌شد، مناظر رقت‌انگیزی می‌دید. دهها خانه را عبور می‌کردیم تا برسیم به نقطه‌ای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف می‌گرفت. من بچه‌های خودمان را می‌دیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد این که اینها یکی را می‌انداختند، آن جا را با آتش شدید می‌کوبید. این طور بود. اما اینها کار خودشان را می‌کردند.
    این یک قسمت از خانه‌ها بود که ما رفتیم دیدیم. خانه‌های خالی و اثاثیه‌های درست جمع نشده که نشانه نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود که اسبابهایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تاثرانگیز بود! جوانانی که با قدرت تمام جلو می‌رفتند، مدام به من می‌گفتند: "این جا خطرناک است." می‌گفتم: "نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم ببینیم!" آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، یک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پول، تا محل آن شکستگی، بچه‌های ما راه باز کرده بودند و می‌رفتند و من هم تا انتها رفتم.
    گمان می‌کنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم. من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه حضور چندین ساعته ما در آبادان و آن منطقه اشغال نشده خرمشهر به اصطلاح کوت شیخ بود.
    منبع:ایرنا



    سید ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 10:44 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 29
    بازدید دیروز: 17
    کل بازدید :1085843

    >> درباره خودم <<
    دفاع مقدس - ولایت
    سید
    نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت ما را

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    دفاع مقدس - ولایت

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لینک دوستان<<
    رهبری
    ریاست جمهور
    رجانیوز
    افشا گری
    افشا گری
    بیداری 57
    خاتمی نیوز
    مسعود ده نمکی
    طنز های سیاسی (اکینا)
    مرکز اسناد انقلاب اسلامی
    نوشته های یک کج و معوج
    گذری بر سیاست خارجی
    نوشته های یک روزنامه نگار
    نشریه دانشجویی ایران 1404
    جوانان عدالتخواه و تحولگرا
    دولت اسلامی-اعجاز نهم
    مصائب احمدی نژاد
    علیرضا احمدی نژاد
    روزنامه دانشجویی
    بچه های سوم تیر
    خبرنگار مسلمان
    سهیل کریمی
    دست گرم تو
    نسل خمینی
    فصل آگاهی
    خاکریزیسم
    عقل سرخ
    حریم یاس
    صدای ما
    عطشان
    شب بو
    تا آخر
    نگرانی
    بحر
    دیده بان
    مهراوه من
    روزنتیگ های ...
    آرمانشهر
    فارس
    خمینیسم
    کیان
    سیطره
    نسل بیدار
    ققنوس
    خبرهای ضد اسلامی و ضد ایرانی
    تحلیل سیاسی
    موسسه پژوهش های سیاسی
    روز نوشت های دانشجوی مسلمان
    بیم موج
    عدالت جو
    محراب اندیشه
    سپهر نیوز
    مهر
    انصار نیوز
    جهان نیوز
    نادر گنجی
    نو اندیش
    نوسازی
    الف
    واژگون
    بسیج جهانی
    رایگاه
    قاسم
    شیعه
    قدس
    خدمت
    عصر ایران
    این روزها
    دریچه

    رهپویان وصال
    تابناک
    این روز
    تیک نیوز
    عیاران
    دیدار
    گل آقا
    موج
    واحد مرکزی
    رسا
    شانا
    خبرنگاران
    اسراء
    پانا
    آفتاب
    نوروز
    ایرنا
    برنا
    بولتون
    قطره
    جامعه
    majlese8
    hawzah
    jameeh
    mellat.majlis
    parlemaneh8
    partosokhan
    مستقل
    عدالتخواهی
    نقطه
    انصار حزب الله
    تدوین مطالعات
    اصولگرایان
    شریف


    >>لوگوی دوستان<<


    >>لیست تمام یادداشت ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >> پیوندهای روزانه <<