شرمنده ام ز روي تو يا صاحب الزمان
شرمنده ام ز هست و وجودم در اين مکان
شرمنده ام ، قسم به دو عالم ، به پنج تن
شرمنده ام ، خداي جهان عالم است و من
شرمنده از تمام قصورم ، و کرده ام
شرمنده از خودم ، عملم ، از نکرده ام
شرمنده ام خواص اگر اشعري شدند
حق مي دهم عوام ازآنها بري شدند
شرمنده ام که رهبرم اين گونه پير شد
يادم نرفته صبح ، که آقا امير شد
يادم نرفته موي و محاسن که شد سپيد
يادم نرفته پرده ي حرمت کز او دريد
يادم نرفته خطبه ي دوم از آن نماز
قلبت شکسته شد ز مناجات جان گداز
شرمنده ام که ريزه خورانش پدر شدند
در نقش داوري ز صراطش به در شدند
شرمنده از سکوت ِسراسر حماقتم
دشمن شدن به دشمن ِ او ، فوق طاقتم
آلوده ام به سيم و دنانير ِ دشمنان
آخر چگونه بگذرم از اين دو لقمه نان
شرمنده ام که پا به رکابش نبوده ام
ترس از فراغ ِ جمع ِ مريدان نموده ام
شرمنده ام به سوءِ گمانش بديده ام
حرف از زبان ِ شبهِ مريدان شنيده ام
افکنده سر ز اين همه اخلاد ِ بر زمين
قرآن مثل به من زده در آيه اي چنين
عالم که علم خود به عمل در نياورد
همچون حمار ، بر کمر اسفار مي برد